رفتن برای رسیدن 5 - روداب سبزوار - مهر 1402

سفر ما برای کمک به بیمارانی که بینایی ضعیفی دارند، تجربه بسیار ممتازی بود. این ماموریت را با تیمی از داوطلبان حرفه‎ای آغاز کردیم که متعهد به ایجاد تغییر در زندگی افراد مبتلا به اختلالات بینایی بودند. از انجام معاینه چشم تا تجویز و توزیع عینک طبی، شاهد قدرت تغییر دهنده بهبود بینایی بودیم. دیدن افرادی که قبل‎تر برای انجام کارهای روزمره با اختلال بینایی دست و پنجه نرم می‎کردند، استقلال خود را دوباره به دست می‎آورند و دنیای اطراف خود را دوباره کشف می‎کنند، دلگرم‎کننده بود. سفر ما یادآور تأثیر شگرفی بود که اعمال بشردوستانه و دسترسی به مراقبت‎های بهداشتی می‎تواند بر زندگی افراد نیازمند داشته باشد.

دکتر اسماعیل اسعدی - چشم‌پزشک - متخصص رتین

   

برگی از خاطرات زندگی به سوی رفتن برای رسیدن

به عنوان کسی که 2 سال طبابت در منطقه محروم را گذراندم با حال و هوای این مناطق آشنا بودم. ولی این بار معنای دیگر داشت نه دیگر اجبار طرح بود و نه به فکر دستمزد بودم. یک تجربه ناب و خالص. برای من آشنایی با فرهنگ و تجربه جاهای جدید همیشه جذاب هست. این اولین بار بود که که به سبزوار می‌رفتم. گرچه خسته راه بودیم خوش‌آمدگویی خانم اکرمی خستگی را از تنمان بیرون آورد. خانم اکرمی از مسئولان آموزش‌وپرورش سبزوار بود. روزهای آتی فهمیدم که چه طور یک انسان می‌تواند ازخودگذشته و به فکر دردمندی دیگران باشد. دو روز در خوابگاه دانش‌آموزان اقامت داشتیم، مدیر مدرسه خانم برغمدی بودند. بعد که یخمان آب شده بود، گفتند که برای آمدن ما به آنجا مقاومت داشتند ولی الان خیلی خوشحال هستند و دوست دارند بیشتر آنجا باشیم. با این که خوابگاه آشپز داشت ولی مدیر مدرسه خودش برای ما غذا درست می‌کرد و این نهایت از خودگذشتگی و مهمان‌نوازی است. غذای محلی و ناب آنجا کمه‌جوش بود. خانم برغمدی خودش برایمان طبخ کرده بود. راستی من یک لغت زیبا از آنجا یاد گرفتم آن هم سرریز بود. وقتی غذا سرو می شد یک دیس اضافه از غذا می آوردند که چیزی کم و سر نباشد آن را سرریز می نامیدند. خرسندی مردم دردمند از رفتارشان مشخص بود و این که چه قدر، برایشان ارزشمند است. روز آخر در آن بحبوحه که که همه تقلا ویزیت داشتند خانم مسنی دیدم که بیرون اتاق ویزیت اشک می‌ریخت فکر کردم التهاب ملتحمه دارد، وقتی ازش پرسیدم به داییش اشاره کرد. مرد مسن نابینا که روی ویلچر نشسته بود. استاد محمدی و دکتر اسعدی ویزیت می‌کردند این که پشت هم شروع کرده بود با سرعت بالا حرف زدن و توضیح دادن مشکلاتش انگار اولین بار بود که کسی غصه دردمندی‎اش را می‌خورد و به فکر چاره است. شاید اشک‎های آن خانم و حس اهمیت پیدا کردن آن پیرمرد قشنگ‎ترین تصویر در ذهن من شد. نمی‎دونم آینده من چه طور رقم خواهد خورد ولی این تجربه باعث شد هر جا باشم فراموش نکنم کسانی هستند که محبت‎های کوچک ما برایشان بزرگ و نجات‎بخش است.

دکتر زهرا بی‌باک - پزشک عمومی - پژوهشگر

   

در دنیایی که نور و بینایی کودکان آینده را شکوفا می‌کند، هنوز چشمانی تاریک از پیش روی آن‎ها روشن نشده‌اند...
این بار «روداب»؛ شهری کوچک در نزدیکی سبزوار با مردمی مهربان و صمیمی، کودکانی با لبخندهای شیرین که مایه امید و دلگرمی بود.
کودکان دست در دست والدین به نوبت وارد می‌شدند و پس از معاینه برای کودکانی که نیاز به اصلاح دید داشتند، عینک تجویز شد. برق شادی را می‌شد در چشمان کوچکشان دید. چهره یکی از بچه‌ها هرگز از خاطرم نمی‌رود؛ اشک در چشمانش جمع شده بود و برایمان روایتی از سختی‌هایش در راه تحصیل علم گفت و اینکه چقدر با وجود بینایی کم در انجام تکالیفش با مشکل مواجه بوده اما خانواده ناتوان از بردن او به شهر برای معاینه بود و حالا با این عینک جدید بارقه امید در دلش روشن شده بود.
این سفر نه‌ تنها به کودکان امید داد، بلکه به ما یادآوری کرد که با همدلی و اعطای وقت و دانش خود می‌توانیم زندگی‌های دیگران را تغییر دهیم.
هنوز به یاد دارم که هنگام وداع چه چشمانی ما را با امید و انگیزه بدرقه کردند.این همان نوریست که راه‌مان را روشن می‌سازد و قلب‌هایمان را گرم.

صبا جوادی - اپتومتریست

بنام ایزد منان قرار است هیجدهم مهر۱۴۰۲ ساعت یک عصر در معیت گروهی از همکاران همراه و همدل، راهی دیار سربداران شویم. برخلاف چهار سفر قبلی، این بار با اتوبوسی دربست، حرکت را از مرکز بینایی ایران، یادگار پروفسور شمس یعنی فارابی آغاز کنیم که این چنین شد اما حقیر که پی ادای نماز رفته بودم کم مانده که از همراهی گروه جا بمانم. بالاخره پس از طی مسیر طولانی رسیدیم به روداب سبزوار، منتظران ما با چشم دل، چشم به راه حاملان بسته‌های سلامت بینایی بودند، پس از خوشامدگویی مختصر توسط مسئولین و اسکان در خوابگاه مدرسه شبانه‌روزی دختران، راهی محل خدمت شدیم. در طی دو روز اقامت شاید توانستیم به مقدار هرچند ناچیز از نعمت بینایی برخوردار بشوند ‌ولی باور و تحمل فقر و کم‌برخورداری را هرگز ....
به امید ارتقای سطح سلامت بینایی، اقتصادی و سلامت روان‌تنی، ملت بزرگ ایران و مقصد کم‌برخوردار دیگر که انشاالله دیگر نباشد روداب سبزوار را با بدرقه گرم منتظران خدمت ترک کردیم.

محمد خجسته - اپتومتریست

 ماندن در راه کم از عقب گرد نیست و انتهای هر رفتنی، رسیدن نیست! این جمله‎ای بود که قبل و حین سفر مدام با خودم زمزمه‎اش می‎کردم! برای یافتن چرایی این هم سفری! با خوبانی از جنس نور در سفری نه خیلی طولانی اما عمیق! به درون! و چه ناشناخته‎هایی درونم منتظرند تا کشف شوند! گاهی از دیدنشان شگفت‎زده می‎شوم و گاهی غم‎زده! هر چه هستند اما از آن منند و بابت پیدا کردنشان خداوند را شاکرم! باشد که تا لحظه‎ی رسیدن، بینا شوم!
در خاتمه امیدوارم در آینده نه چندان دور با مدیریت صحیح منابع و توزیع عادلانه و استاندارد خدمات درمانی، حداقل در حوزه بهداشت و درمان و سلامت، شاهد مناطق کم‌برخوردار نباشیم.

 التماس دعا
مهرماه ۱۴۰۲
سارا خوشگو - مربی و تسهیلگر کودک

برای من این سفرها قصه گم شدن برای دوباره پیدا شدن و از نو آغاز کردن است. ارمغان این سفرها برای من، تقویت مهارت‎هایی مانند نوع‎دوستی، مسئولیت‎پذیری، سبک زندگی مبتنی بر ارزش و معنا گرایی است و لذت این سفرها همراهی با اساتید و دوستان نیکو سرشتی است که به راهی که می‎روند باور دارم.
و اما روداب سرزمین زیبارویان مهربان.

آزاده شهبازی - همکار داوطلب

 وقتی هدف مشخص است، حرکت در مسیر و رسیدن خیلی راحت‎تر است. حتی اگر ساعت‌ها در جاده باشی، جاده‌هایی که پرخطرند و به ظاهر پایانی ندارند و رسیدنش از جنس رفتن است. اما رفتنی با حال خوش به یمن وجود همراهانی به زلالی آب، با قلب‌های فداکاری به وسعت دریا...
و در پایان سفر می‌بینی که مقصد رسیدن است و جاده‌ها همه بهانه و اکنون به نقطه‌ای رسیده‌ای که نه تنها پایانی ندارد بلکه خود آغاز رفتن است و تو مانده‌ای و یک دنیا دلتنگی، دلتنگی برای نگاه‌های معصومانه کودکان هم‌وطنت که انگار هزاران سال است این نگاه‌ها را می‌شناسی...
و دلتنگ همکاران عزیزی که هنگام بدرقه با شور و شوق با اجرای مراسم زیبای چاووشی و قرآن و آب و دود اسفند، دوری و سختی جاده‌ها را برایت دلنشین و زیبا می‌کنند و خطرات را ختم بخیر و فاصله‌ها را کوتاه.

طاهره معراجی‌پور - کارشناس سلامت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی

رفتن برای اهدای نور به چشمان کم‎فروغ مردمانی نجیب و زحمت‎کش و هدیه دید شفاف و آئینه‎گون به سلطان بدن، در خطه‎ای محروم از ایران‎زمین زیبا، کلید واژه‎هایی شدند برای رسیدن به آرامش درون که حاصل خدمتی بود از سرصدق توسط خوبانی که به تازگی توفیق آشنایی با آن‎ها نصیبم شد.
بسیار خرسندم از اینکه نظاره‎گر تلاش شما بودم که عزم و اراده کردید تا نور را هدیه کنید و تجربه کردم که می‎شود در جای دیگر به نوعی دیگرخدمت کرد و عشق ورزید و بذر امید را در دل‌ها کاشت.
دریافتم که هنوز لذت خدمت در دل و جان انسان‎های نیک سرشتی چون شما جاری و ساری است و یقین دارم در کنار شما می‎توانم هر چه پرتوان‎تر خدمت کنم به عزیزانی که از آسیب بینایی در رنج‎اند.
امید دارم با ره‎توشه و سرمایه گران‎سنگ این سفر، قدم‌های مثمر ثمرتری در جهت ارتقاء کیفیت زندگی و آرامش درون عزیزان هم‎وطن برداریم.
خدا را سپاس برای وجود بی‎بدیل‎تان!
قدوم‎تان استوار در راه خدمت و سلامت جسم و جان، همراه لحظات ناب زندگیتان!

امینه نگهبان - کارشناس آموزش کودکان استثنایی

 


رفتن برای رسیدن

سلسله ماموریت‌هایی جهت انجام معاینات ضروری چشم دانش‌آموزان در مناطق کم‌برخوردار کشور به منظور تامین یا به روز رسانی عینک ایشان است. ضمن مراقبت بینایی در این ماموریت‌ها، با موارد عمیقی از محرومیت‌های اجتماعی مواجه می‌شویم که نیازمند حمایت، بازتوانی و مداخلات جدی اجتماعی است.
تامین تجهیزات کمک بینایی نیز در اولویت‌های این ماموریت جهت دانش‌آموزان کم‎بینا و نابینای مناطق کم‌برخوردار پوشش داده شده است. همچنین تامین هزینه‎های رفت و آمد دانش آموزانی که نیاز به ارجاع به مرکز ریفرال دارند، هزینه اسکان و جراحی ایشان، از مواردی است که تامین هزینه آن نیاز به حمایت خیرین دارد.




اخبــار



گالری

نقاشی دیواری
نقاشی دانش آموزان
سفر


حامیان خیریه